ای ساروان آهسته ران آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام
در میکده بودم ولی بیرون شدم از غافلی
ای وای از این بی حاصلی
عمر جوان گم کرده ام
پایان رسد شام سیه آید حبیب منزلم
اما خدا حالم ببین من یار را گم کرده ام
ای وای از این غوغای دل
از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گل
من کاروان گم کرده ام
نعمت فراوان دادیم منت به سر بنهادیم
اما ببین نامردیم صاحب زمان گم کرده ام
من عبد کوی عشقمو من شاه را گم کرده ام
شرمنده ام اما بگم آقا تورا گم کرده ام
ای ساروان آهسته ران آرام جانم میرود
آن گل که با خود داشتم
بر روی نیزه میرود
آقا تو را گم کرده ام
تاریخ : شنبه 90/9/5 | 8:4 عصر | نویسنده : joddy | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.